درمان شناختی رفتاری (CBT)، درمان موثری برای افسردگی است. در CBT فرض بر این است که خلق شخص مستقیماً به الگوهای تفکر وی مربوط می شود. تفکر منفی و ناکارآمد بر خلق، احساس، رفتار، و حتی حالت جسمانی شخص تاثیر می گذارد. هدف درمان شناختی رفتاری کمک به شخص است تا الگوهای منفی تفکر را تشخیص داده، صحت و سقم آنها را ارزیابی کرده، و روشهای تفکر سالمتر را جایگزین آنها کند.
در عین حال، درمانگرانی که CBT را با هدف کمک به بیمارشان به کار می گیرند، به تغییر الگوهای رفتاری می پردازند که نشات گرفته از تفکر ناکارآمد هستند. افکار و رفتار منفی شخص را مستعد افسردگی نموده و فرار از این مارپیچ نزولی را برای شخص تقریباً غیر ممکن می سازند. مطابق با نظر محققان و متخصصان CBT، با تغییر الگوهای تفکر و رفتار، خلق شخص عادی و طبیعی می شود.
کانون توجه و روش درمان شناختی رفتاری آن را از سایر روش های درمانی و اغلب درمان های سنتی متمایز می کند:
بطور بالقوه تمامی افراد مبتلا به افسردگی خفیف یا متوسط حتی بدون نیاز به مصرف دارو، میتوانند از رفتار درمانی شناختی بهره مند شوند. تعدادی از مطالعات نشان داده اند که CBT دست کم به اندازه داروهای ضدافسردگی در درمان افسردگی خفیف و متوسط موثر می باشد. مطالعات نشان می دهند که ترکیبی از داروهای ضد افسردگی و CBT می توانند در درمان افسردگی اساسی مؤثر باشند.
CBT، درمان موثری برای افسردگی خفیف و متوسط در نوجوانان نیز هست. همچنین CBT در بیمارانی که پس از دریافت سایر درمان ها، عودهای بسیاری را تجربه کرده بودند، منجر به کاهش عود و بازگشت بیماری شده است.
نزدیک به دو نفر از هر سه بیمار افسرده ای که با موفقیت درمان شده اند صرفاً تحت درمانهای دارویی بوده اند. با این حال بدلیل اثربخشی اندک دارودرمانی در عده ای از افراد، برخی از بیماران دارای علائم باقی مانده اند. CBT می تواند به طور موثری برای درمان بسیاری از این بیماران استفاده شود.
اگر چه طیف وسیعی از افراد پاسخ خوبی به درمان شناختی رفتاری می دهند، ولی با این حال متخصصان خاطرنشان می کنند که اشخاصی با ویژگی های ذیل بیشترین بهره را از درمان شناختی رفتاری می برند:
بازسازی شناختی به فرآیند شناسایی و تغییر افکار منفی نادرستی اشاره دارد که در ایجاد افسردگی موثرند. این فرآیند مشترکاً میان بیمار و درمانگر وی و غالباً در قالب گفت و گو انجام می شود.
به عنوان مثال، ممکن است دانشجویی در یک آزمون ریاضی شکست خورده و بدین شکست این گونه واکنش نشان دهد “این اتفاق ثابت می کند که من احمق هستم”.
درمانگر می تواند سوالهایی را درباره معنی واقعی شکست در این امتحان مطرح کند. به منظور کمک به دانشجو برای تشخیص نادرستی واکنشش، درمانگر میتواند دربارهی نمرات کلی دانشجو در درس ریاضی سوال نماید. در صورتی که دانشجو پاسخ دهد که “او نمره ب را در درس ریاضی دارد”؛ پس در ادامه درمانگر میتواند خاطرنشان کند که این پاسخ نشان می دهد که او احمق نیست، چرا که فردی احمق نمی تواند نمره را دریافت نماید. سپس آنها می توانند به کمک یکدیگر راه های جدیدی را برای معنابخشی به مفهوم واقعی عملکرد در امتحان پیدا کنند.
پاسخ “من احمق هستم” مثالی از افکار خودکار است. بیماران مبتلا به افسردگی ممکن است تعدادی از این افکار خودکار را در پاسخ به برخی شرایط داشته باشند. این افکار خودکار، خودانگیخته و منفی بوده و ناشی از تفکر آگاهانه و یا منطقی نیستند. چنین افکاری معمولاً بدلیل وجود فرضیه هایی منفی و یا ناکارآمدی هستند که نگرش بیماران نسبت به خودشان، شرایط یا جهان اطرافشان را هدایت می کنند.
نمونه های دیگر از تفکر خودکار عبارتنداز:
هدف CBT آموزش شناسایی افکار منفی و دستیابی به راه هایی سالمتر برای در نظر گرفتن موقعیتها است. هدف غایی عبارتست از کشف و ارزیابی مفروضات اساسی که از این افکار از آنها بوجود آمده اند. با روشن شدن نادرستی این فرضیات، بیمار می تواند دیدگاه صحیحتری را جایگزین دیدگاه قبلی نماید.
ممکن است در میان جلسات از بیمار خواسته شود تا بر افکار منفی خود نظارت نموده و آنها را نوشته و موقعیتهای محرک چنین افکاری را ارزیابی نماید. هدف اصلی اینست که بیمار چگونگی انجام مستقل این کار را یاد بگیرد.
فعال سازی رفتاری از دیگر اهداف CBT است که به منظور کمک به بیماران برای مشارکت بیشتر در فعالیتهای لذت بخش و ایجاد و یا ارتقای مهارت های حل مسئله صورت می گیرد.
اینرسی یا بی تحرکی از مشکلات اساسی افراد مبتلا به افسردگی است. یکی از علائم عمده افسردگی از دست دادن علاقه نسبت به اموری است که قبلاً برای فرد لذت بخش بوده اند. فرد مبتلا به افسردگی انجام برخی از کارها را متوقف می سازد، زیرا فکر می کند که چنین اموری ارزش سعی و تلاش وی را ندارند. اما این کار فقط موجب تشدید افسردگی می شود.
در CBT، درمانگر به بیمار کمک می کند تا تجارب لذت بخش خود را در کنار افرادی برنامه ریزی کند، که بتوانند لذت او را چندین برابر نمایند. بخشی از این فرآیند بررسی موانع مشارکت در چنین تجاربی و تصمیم گیری درباره چگونگی عبور از این موانع از طریق تجزیه این فرآیند به مراحل کوچکتر می باشد.
از بیماران خواسته می شود تا با اشاره به چگونگی احساسات و برخی از شرایط خاص، تجارب خود را ثبت کنند. اگر این کار طبق برنامه پیش نرود، بیمار به کشف چرایی و چگونگی تغییر آن تشویق می شود. حرکت در جهت نیل به راه حل ها و اهداف مثبت، بیمار را از انفعال فلج کننده ای که موجب حفظ افسردگی وی می شود، دور می سازد.
متخصصان سلامت روانی فعال در حوزه CBT آموزش های ویژه ای را دریافت نموده و بر اساس کتابچه راهنمای خود اقدام به درمان می کنند. اگرچه ممکن است جلسات واقعی تفاوتهایی داشته باشند، ولی معمولاً از این طرح کلی پیروی می کنند:
برخی از انواع دیگر درمان پایان مشخصی ندارند که در آن هیچ تاریخ پایان مشخصی وجود ندارد. در CBT، هدف خاتمه درمان در زمان مشخصی است، که معمولاً پس از ۱۴ تا ۱۶ هفته به اتمام می رسد. کسب صلاحیت در مهارتهایی که آموزش داده شده در طی درمان و درک منطقی این مدل از سوی بیمار حدود هشت هفته به طول می انجامد. با تداوم این فرایند، بیمار معمولاً کاهش قابل توجهی را در علائم خود تجربه می نماید. بیماران غالباً بین هشت الی دوازده هفته، بهبود علائم بیماری را تجربه می کنند. در طی زمان باقیمانده، بیمار و درمانگر همچنان به تمرین مهارت های آموخته شده و رسیدگی به مسائل مربوط به خاتمه جلسات می پردازند.
حل و فصل موارد شدیدتر افسردگی ممکن است مستلزم زمان بیشتری باشد. هر چند برای اکثریت بیماران، ۱۴ تا ۱۶ هفته در کنار برگزاری جلسات گاه و بیگاه در طی اولین سال درمان به منظور تقویت مهارتهای جدید کافی است. گاهی اوقات جلسات”تقویت کننده” برای کمک به کاهش خطر عود و ارائه “محرکهای تازه ای” برای بهره مندی از مهارتهای اصلی CBT، توصیه می شود.
ترجمه شده از webmd.com